منصور هاشمی خراسانی از یک طرف ظن را حجّت نمیداند و تنها یقین را حجّت میداند و از طرف دیگر کتاب خداوند را از منابع اسلام میشمارد، در حالی که بنا بر اجماع، کتاب خداوند ظنّیّ الدلاله است و قطعیّ الدلاله نیست و تنها سنّت است که قطعیّ الدلاله است. بنابراین، اگر به نظر ایشان ظن حجّت نیست، تمسّک به کتاب خداوند هم جایز نیست!
لطفاً به نکات زیر توجّه فرمایید:
اولاً این منصور هاشمی خراسانی نیست که ظن را حجّت نمیداند، بل این خداوند است که ظن را حجّت نمیداند و صریحاً میفرماید: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾[۱]؛ «هرآینه ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند». هر چند عدم حجّیت ظن، از قضایای عقلی است و خداوند تنها آن را یادآوری فرموده است.
ثانیاً این تنها منصور هاشمی خراسانی نیست که کتاب خداوند را از منابع اسلام میشمارد، بلکه بحمد الله همهی مسلمانان بدون هیچ اشکال و اختلافی کتاب خداوند را از منابع اسلام میشمارند، تا جایی که از منابع اسلام بودن آن ضروری و مسلّم تلقّی میشود و این مبتنی بر دلالت قطعی عقل بر صدور آن از جانب خداوند و حجّیت آن بنا بر وجوه اعجاز آن است، نه اینکه مبتنی بر اجماع مسلمانان باشد.
ثالثاً ظنّیّ الدلاله بودن کتاب خداوند و قطعیّ الدلاله بودن سنّت به نحو مطلق، توهّمی بیش نیست و اصلی در عقل و شرع ندارد؛ چراکه بنا بر حسّ و وجدان، دلالت بسیاری از آیات قرآن از دلالت بسیاری از احادیث قطعیتر است و این واقعیّتی عینی و قابل مشاهده است؛ چنانکه به عنوان نمونه، دلالت آیهی ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾[۲]؛ «هرآینه ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند» بر عدم حجّیّت ظن، ظنّی نیست، بلکه قطعی است؛ چراکه صرف نظر از احساس و وجدان آن، ظنّی بودن حکم خداوند دربارهی ظن، لغو شمرده میشود، بلکه دور است و امکان ندارد.
رابعاً اجماع مسلمانان بر ظنّیّ الدلاله بودن کتاب خداوند و قطعیّ الدلاله بودن سنّت به نحو مطلق، ثابت نیست؛ زیرا با توجّه به وجود عاقلان و عالمان راستین در میان آنان، محال است که همهی آنان بر چنین توهّم مخالف با وجدان و محسوسی اتفاق نظر یافته باشند؛ چنانکه به عنوان نمونه، حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله خود یکی از این عاقلان و عالمان است و به چنین توهّم بیپایه و نامعقولی باورمند نیست. وانگهی چنانکه در کتاب «بازگشت به اسلام»[۳] تبیین فرموده است، اجماع حجّیّت ندارد و جز دربارهی ضروریّات بنیادین قابل احراز نیست و به فرض آنکه حجّت باشد، در این قبیل قضایای اصولی به کار نمیآید و تنها در قضایای فرعی کارآیی دارد.
حاصل آنکه ظن حجّت نیست، ولی محکمات کتاب خداوند ظنّی نیستند و تمسّک به آنها بر خلاف تمسّک به متشابهات آن، اتّباع ظن شمرده نمیشود، بلکه اتّباع یقین است؛ چنانکه خداوند به صورت محکم و قطعی الدّلاله فرموده است: ﴿هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ﴾[۴]؛ «او کسی است که کتاب را بر تو نازل کرد، از آن آیاتی محکم هستند که اصل کتاب شمرده میشوند و آیاتی دیگر متشابهاند، امّا کسانی که در دلهاشان انحرافی وجود دارد از متشابهات آن به دنبال فتنه و به دنبال تأویل آن پیروی میکنند»؛ با توجّه به اینکه متشابهات کتاب خداوند بر خلاف محکمات آن ظنّی الدلاله هستند و به همین دلیل، پیروی از آنها بر خلاف پیروی از محکمات آن، جایز نیست، مگر بعد از رجوع به خداوند و راسخان در علم برای قطع به تأویل آنها؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾[۵]؛ «و تأویل آنها را جز خداوند و راسخان در علم نمیدانند» و روشن است که رجوع به خداوند از طریق رجوع به محکمات کتاب او ممکن است و از این رو، میتوان تأویل برخی متشابهات کتاب او را با رجوع به برخی محکمات آن دانست و رجوع به راسخان در علم، از طریق رجوع به خود آنها یا رجوع به اخبار متواتر آنها ممکن است نه رجوع به خبری واحد از آنها؛ زیرا خبر واحد از آنها مفید قطع به تأویل متشابهات نیست، بل مفید ظنّ به تأویل آنهاست که ظنّ به ظنّ و تاریکی بر روی تاریکی شمرده میشود.
بنابراین، اصل کتاب خداوند که آیاتی محکمات است قطعیّ الدلاله است و تبعیّت از آن جایز، بلکه واجب است و بخشی از کتاب خداوند که آیاتی متشابهات است، ظنّیّ الدلاله است و تبعیّت از آن جایز نیست و ناشی از بیماری دل شمرده میشود و باید برای قطع به تأویل آنها به محکمات کتاب خداوند و راسخان در علم رجوع کرد و این قاعدهای است که دربارهی سنّت نیز صدق میکند؛ چراکه بخشی از سنّت قطعیّ الدلاله است و هرگاه قطعیّ الصّدور نیز باشد، تبعیّت از آن جایز، بلکه واجب است و بخشی از آن ظنّی الدلاله است و تبعیّت از آن، هر چند قطعیّ الصّدور باشد، جایز نیست و ناشی از بیماری دل شمرده میشود و برای قطع به تأویل آن باید به محکمات سنّت یا راسخان در علم رجوع کرد. این دینی است که خداوند برای بندگانش کامل کرده و به آن راضی شده است و منصور هاشمی خراسانی آن را «اسلام خالص و کامل» مینامد و به سوی آن دعوت میکند. آیا به راستی آن چیز خوبی نیست؟! خداوند به همهی مسلمانان توفیق انصاف بدهد.