یکی دیگر از موانع شناخت، «تکبّر» به معنای خودبزرگپنداری است که در بینیاز پنداشتن خود از شناخت حق نمود مییابد و به سرکشی از قبول آن میانجامد... زیرا کسی که خود را بزرگتر از چیزی که هست میپندارد، نیاز خود به شناخت را در نمییابد و تبعاً برای تأمین آن، اقدامی نمیکند و تأمین آن توسّط دیگری را نیز منافی بزرگی خویش میانگارد و نمیپذیرد... این کسان، به سبب تکبّر خود، از شناخت حق باز میمانند؛ چراکه به سبب برخورداری خود از یک قوّت، نابرخورداری خود از قوّتهای دیگر را نادیده میگیرند و به سبب شیفتگی به یک داشته، از نداشتههای خود چشم میپوشند؛ وگرنه روشن است که هیچ کس جز خداوند کامل نیست و هر کس را قوّتی هست، ضعفی نیز هست و اگر از ضعفی برکنار است، به ضعفی دیگر دچار است و عاقل کسی است که از ضعفها و قوّتهای خود آگاهی دارد. [بازگشت به اسلام، ص۸۲-۸۴]
بسیاری از مسلمانان به سبب چیزهایی که در دنیا یافتهاند متکبّر شدهاند و از همه بیشتر به ثروت و قدرت و علم خود، مغرورند؛ چراکه من اقشار گوناگون آنان را دیدهام و هیچ یک از آنان را متکبّرتر از اهل ثروت، قدرت و علم نیافتهام. بلکه عالمانشان از ثروتمندان و قدرتمندانشان مغرورترند؛ چراکه احترام مسلمانان به آنان بیشتر و تملّقشان از آنان شدیدتر است؛ تا جایی که آنان را دربارهی خود به اشتباه انداخته و به این توهّم دچار کرده است که از دیگران برترند؛ در حالی که مبنای برتری در اسلام، علم نیست، بلکه تقوا است؛ چنانکه خداوند فرموده است: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾؛ «هرآینه گرامیترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست» و روشن است که بسیاری از عالمان، باتقوا نیستند. [بازگشت به اسلام، ص۸۴]
اهل علم، به دلیل تأثیر بیشتر خود بر جامعه، نیاز بیشتری به شناخت حق دارند و در صورت عدم شناخت آن، زیان بیشتری میبینند و میرسانند و روشن است که ناآشنایی آنان با آن، محال نیست؛ زیرا ممکن است که کسی در بُعدی از ابعاد دین متبحّر باشد، ولی در بُعدی دیگر از آن، آگاهی کمتری داشته باشد و غریب نیست که خداوند چیزی را از عالمی مشهور پوشیده دارد و برای عالمی دیگر آشکار گرداند که مشهور نیست؛ چنانکه گروهی از کافران، نزول قرآن بر محمّد صلّی الله علیه وآله و سلّم را با وجود مردانی که در نظر آنان کلانتر از او بودند، عجیب شمردند؛ چنانکه خداوند دربارهی آنان فرموده است: ﴿وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾؛ «و گفتند چرا این قرآن بر مرد کلانی از دو شهر نازل نشد؟!»... به علاوه، خداوند پروایی ندارد از اینکه خلقی گمنام را واسطهی هدایت بندگان خود قرار دهد... بل به تجربه ثابت است که بیشتر اولیاء خداوند انسانهایی گمنام بودهاند و با این وصف، روی گرفتن از دعوت کسی به سبب گمنام بودن او، بر خلاف عقل و احتیاط است. بل بنای خداوند بر آن است که بر مستضعفان زمین منّت نهد و آنان را پیشوایان و وارثان آن قرار دهد؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾؛ «و اراده داریم بر کسانی که در زمین ناتوان شمرده شدند منّت نهیم و آنان را پیشوایانی قرار دهیم و آنان را وارثان قرار دهیم». [بازگشت به اسلام، ص۸۷]
شناخت حق، با قدرت و ثروت ملازمهای ندارد، بل مشهود است که بیشترین قدرت و ثروت، در اختیار کسانی است که بهرهی کمتری از شناخت حق دارند و با این وصف، خودداری آنان از شناخت حق به اعتبار قدرت و ثروتشان، عاقلانه نیست. بل شایسته است که آنان، به اعتبار قدرت و ثروتشان، اهتمام بیشتری به شناخت حق داشته باشند، تا مبادا به سبب ناآشنایی با آن و برخورداری از قدرت و ثروت، آسیب بیشتری به خود و جامعه برسانند و ناخواسته و نادانسته، مایهی خسارت مسلمانان بشوند. این به آن معناست که قدرتمندان و ثروتمندان مسلمان، باید بیشتر از دیگران به شناخت حق همّت کنند و نباید از بیم کاستی قدرت و ثروتشان، از قبول آن امتناع ورزند؛ چراکه قدرت و ثروت آنان، برای این است که سعادت دنیا و آخرتشان را تأمین کند و اگر این کار را نکند، ارزش و فایدهای ندارد و روشن است که سعادت دنیا و آخرت، در گرو شناخت حق و قبول آن است. همچنانکه منشأ قدرت و ثروت در جهان، خداوند است و هر کس که به خداوند بپیوندد، به منشأ قدرت و ثروت در جهان پیوسته است، در حالی که هر کس از او جدا شود، از منشأ قدرت و ثروت در جهان جدا شده است و این عکس چیزی است که غالباً پنداشته میشود. [بازگشت به اسلام، ص۸۸]
تنها کسانی موفق به شناخت حق و التزام به آن میشوند که خود را به آن نیازمند بدانند و دست از تکبّر در برابر آن به سبب داشتههای خود در دنیا بردارند؛ چراکه بر خلاف آنچه ممکن است به نظر بیاید، هر چه داشتههای آنان در دنیا بیشتر باشد، نیاز آنان به شناخت حق و التزام به آن بیشتر است و طبعاً هر چه نیاز آنان به آن بیشتر باشد، لازم است که تواضع و طلب آنان برای آن بیشتر باشد. [بازگشت به اسلام، ص۸۹]
این قوم را ببین که چگونه در هم آویختهاند و برای دست یافتن به برتری پا بر سر هم میگذارند؛ با دروغها و نیرنگها، با غیبتها و تهمتها، با دشنامها و تحقیرها، با چاپلوسیها و دوروییها، با حسادتها و خیانتها، با خودخواهیها و تنگنظریها، با عیبجوییها و لجبازیها، با سخنچینیها و پردهدریها، با کینهتوزیها و بریدن پیوندها؛ مانند مگسهایی که برای نشستن بر مدفوعی با هم میستیزند! آیا میپندارند که فرصت دارند تا به هر آنچه میخواهند دست یابند؟! میگویند که امسال چنین خواهیم کرد و سال دیگر چنان، در حالی که نمیدانند فردا زنده خواهند بود یا مرده و تندرست خواهند بود یا بیمار و بینیاز خواهند بود یا تهیدست و آزاد خواهند بود یا گرفتار و در امان خواهند بود یا هراسان! [نامهی بیستم]
عمرهاشان کوتاهتر از آرزوهاشان است و مرگهاشان نزدیکتر از چیزی است که میجویند؛ هنگامی که حادثه آنان را غافلگیر میکند و جان را از پیکرشان بیرون میکشد، چونان که سیخ را از کباب؛ پس بر دستها برداشته میشوند و در گورها گذاشته میشوند و در تنگ تاریک تنها میمانند، در حالی که بسته شدن روزنها را میبینند و ریزش سنگریزهها را میشنوند و حرکت مورها را احساس میکنند و نمیدانند که آیا بر آنچه پشت سر نهادهاند اندوهگین باشند، از زنان درمانده و فرزندان خردسال و طلبکاران نابردبار و اموال پراکنده و املاک بیسامان و کارهای ناتمام، یا از آنچه پیش رو دارند نگران باشند، از جهان ناشناخته و موجودات بیگانه و حقوق دامنگیر و تکالیف ناکرده و حساب دشوار و عقاب جانکاه و دهشت روزی که آسمان در آن بر میآشوبد و زمین در آن زیر و رو میشود و خورشید در آن تاریک میگردد و ستارگان در آن فرو میریزند و کوهها در آن فرو میپاشند و دریاها در آن به جوش میآیند و اموال در آن رها میشوند و مردگان در آن بر میخیزند و زندگان در آن میگریزند و دلها در آن به حلقوم میرسند، نه بیرون میآیند تا یکسره کنند و نه به جای خود باز میگردند تا آسوده؛ روزی که جهان پس از پیدایش، مانند آن را ندیده؛ روزی مانند روز پیدایش، بلکه سهمگینتر از آن! [نامهی بیستم]
آگاه باشید که رستاخیز نزدیک شده و آژیر آن به صدا درآمده است! زود باشد که به بالا بنگرید و آسمان را نبینید و به پایین بنگرید و زمین را نشناسید؛ هنگامی که چونان تختهای بر موج، بالا و پایین شوید و چونان پری در باد، چپ و راست گردید و ندانید که شب است یا روز و خوابید یا بیدار و مردهاید یا زنده؛ هنگامی که زنان باردار، بار خود را بیندازند و مادران شیرده، شیرخوار خود را واگذارند و کودکان خردسال، موی سپید گردانند و دلیران بیباک، قالب تهی نمایند و هر چیز به اصل خود بازگردد و هر کس جز به خود نیندیشد؛ آن گاه از کاری که کردهاید آگاه خواهید شد و سزای آن را بتمامی خواهید دید؛ اگر به گماشتهی خداوند گرویدهاید و او را با دست و زبان یاری رساندهاید، امان خواهید یافت؛ چراکه بهترین کار را انجام دادهاید و اگر به گماشتهی دیگران گرویدهاید و او را با دست و زبان یاری رساندهاید، وای به حالتان خواهد بود؛ چراکه بدترین کار را انجام دادهاید؛ تا کسانی از شما که پشتیبان ستمگرانند بدانند که آنان روز سختی خواهند داشت و به درّهای پر از دود و آتش پرتاب خواهند شد؛ درّهای که ژرفنای آن از آسمان تا زمین است و در آن آب جوشان و سنگ گدازان. [نامهی بیستم]
آخرت را از یاد بردهاید و در دریای پر تلاطم دنیا غرق شدهاید. دغدغههای زندگی، شما را مشغول کرده و افسونِ عصر جدید، شما را مسخ نموده است. دیگر به چیزی جز شکمهاتان نمیاندیشید و برای دینِ خود غصّه نمیخورید؛ دینی که عقاید آن را نمیشناسید و از احکام آن آگاه نیستید. همنشینان جهلاید و همسایگان بیخبری! از بزرگانتان تقلید میکنید و عقلِ خود را به کار نمیاندازید! هر روز در پیِ کسی میروید و خود را با چیزی سرگرم میسازید! مسلمان هستید و نیستید و ایمان دارید و ندارید! دیگر مشتاق بهشت نیستید و از دوزخ نمیهراسید! آرزوهاتان دراز شده، در حالی که عمرهاتان کوتاه گردیده است! ایمان شما سست و تقواتان اندک شده است. اخلاق شما پست گردیده و گناهانتان فزونی گرفته است. دلهاتان سنگ و سینههاتان تنگ شده است. راستی از زندگیهاتان رفته و دروغ به جای آن آمده است. محبّت از میان شما برخاسته و نفرت به جای آن نشسته است. کوچک شما به بزرگتان احترام نمیگذارد و بزرگ شما با کوچکتان مهر نمیورزد... پس اینک با آواز من هنگامی که فریاد میزنم بیدار شوید و با عصای من هنگامی که بر پهلوتان مینوازم به خود آیید؛ و گرنه این غفلت و ناآگاهی مانند آتشی سوزان که زبانههای ترسناکش غرش میکند و دود غلیظش، راه نفس را بر شما میبندد، زندگیتان را فرا میگیرد و روزتان را به شبی تاریک مبدّل میسازد! [نامهی بیست و دوم]
برای خداوند شریکی نگیر؛ چراکه ظلمی بزرگتر از این نیست. او آفریننده و روزی دهنده است و چرخهی حیات را میچرخاند. او قانونگذار و حکمران است و کسی جز او این گونه نیست. تنها از او حاجت بخواه و تنها به نام او سوگند بخور. به غایب استغاثه نکن و به قبر دخیل نبند. به درخت متوسّل نشو و به سنگ پناه نبر. تنها از خداوند اطاعت کن، یعنی از کسی که او نام برده است. خداوند برای تو کافی است و تو را به دیگری نیازی نیست. از او بر حذر باش و احتیاط کن؛ چراکه قادر است تو را نابود کند. در برابرش به نیکی سلوک کن، مبادا بر تو خشم گیرد و تو را بزند، پس به قعر جهنّم پرتاب شوی. خشنودیاش را بجوی تا تو را بنوازد و به چیزی که میخواهی برساند؛ چراکه هرگاه با کسی دوستی کند، او را دو دنیا میدهد و هرگاه با کسی دشمن شود، نمیدانی که با او چه میکند! [نامهی بیست و سوم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: در محلّه مردی از اهل علم ساکن بود که حُسن خُلق و حُسن عبادتی داشت، پس روزی منصور به او نظری افکند، پس بر او رقّت کرد، پس برای او نوشت: ای فلانی! هرآینه چیزی که تو بر آن هستی خوب است و من را خوش میآید، جز آنکه برای تو معرفتی نیست، پس برو و معرفت طلب کن! آیا یکی از شما شرم نمیکند که چهل سال زندگی میکند در حالی که امام زمان خود را نمیشناسد تا اینکه به مرگ جاهلی میمیرد؟! [فقرهی ۲ از گفتار هفتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: شنیدم منصور میفرماید: هر کس خدا را دینداری کند در حالی که امامی از جانب خدا که کتابش را تعلیم دهد و حدودش را بر پا دارد نمیشناسد، پس دینداری او پذیرفته نیست و او گمراهی است که در زمین سرگردان است، مانند گوسفندی که چوپان و گلهی خود را گم کرده است، پس روزِ خود را در کوهها به سرگردانی میگذراند، پس چون شب او را فرا میرسد چشمش به گلهی دیگری از گوسفندان میافتد و میپندارد که آن گلهی اوست، پس به سوی آن میآید و همراه آن در آغلش بیتوته میکند، تا آن گاه که صبح میشود و آن را ناشناس مییابد، پس در حالی که سرگردان است از آن جدا میشود و چوپان و گلهی خود را میجوید، پس چشمش به گلهی دیگری از گوسفندان میافتد، پس به سوی آن حرکت میکند و به آن نزدیک میشود، ولی چوپان او را میبیند و ناشناس مییابد، پس بر او فریاد میزند: برو به سوی گلهی خودت ای گوسفند گمراه سرگردان! پس او با وحشت و حیرت گریزان میشود، در حالی که چوپانی برای او نیست تا او را به چراگاهش راهنمایی کند یا به آغلش باز گرداند، پس در حین آنکه او در این حال است ناگاه گرگی تنهایی او را مغتنم میشمارد و او را میدرد و همین گونه است کسی که امام خود از جانب خدا را نمیشناسد، پس روزی به کسی ملحق میشود و روزی دیگر به کسی دیگر، تا آن گاه که بدبختیاش در روزی از این روزها به او میرسد و او را هلاک میکند! [فقرهی ۳ از گفتار هفتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: آقایم منصور به من فرمود: ای فلانی! آیا امام زمانت را میشناسی؟ گفتم: آری، همان طور که شب و روز را میشناسم! فرمود: او را بشناس؛ چراکه حیرت و ذلّت و مسکنت و خواری و گمراهی و هلاکت برای کسی است که امام زمانش را نمیشناسد! سپس فرمود: ای فلانی! آیا از امام زمانت اطاعت میکنی؟ گفتم: چه بسا و شاید! فرمود: از او اطاعت کن؛ زیرا کسی که امام را میشناسد و از او اطاعت نمیکند مانند کسی است که راه را میشناسد و آن را نمیپیماید، پس چه بسیار شایسته است که هلاک شود! سپس فرمود: ای فلانی! هرآینه مردم مردگانند و حیات آنان جز معرفت نیست و اطاعت میزان (سنجش) معرفت است! ای فلانی! آیا نمیدانی کسی که امام زمانش را نمیشناسد در دلش نوشته میشود: «ناامید از رحمت خداوند» و کسی که او را میشناسد و اطاعت نمیکند از زیانکاران است؟! ای فلانی! هرآینه کسی که از امام زمان خود روی میگرداند خداوند او را به کسی وا میگذارد که به سوی او روی گردانده است، سپس اهمّیتی نمیدهد که در کدامین درّه نابود میشود! ای فلانی! هرآینه کسی که امام زمانش را در غیاب او انتظار میبرد مانند کسی است که در ظهور او پیش رویش جهاد میکند، بلکه از او بهتر است! ای فلانی! آیا میدانی که انتظار بردن او چگونه است؟ گفتم: بسیار یاد کردن او و دعا کردن برایش! فرمود: هرآینه این کار شایستهای است، ولی انتظار بردن او دعوت به سوی او و زمینهسازی برای او در غیابش است! هرآینه خداوند بلندمرتبه میفرماید: «و تا خداوند بداند چه کسی او و پیامبرانش را در غیاب یاری میدهد» یعنی در غیاب آنان؛ چنانکه زن عزیز مصر هنگامی که حقّ در غیاب یوسف آشکار شد، گفت: «این (کار را کردم) تا او بداند که من در غیاب به او خیانت نکردم» یعنی در غیاب یوسف علیه السلام. [فقرهی ۴ از گفتار هفتم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: شنیدم منصور هاشمی خراسانی میفرماید: دو گروه دین مردم را بر آنان تباه کردند: اهل رأی و اهل حدیث! گفتم: اهل رأی را دانستهام، ولی اهل حدیث چطور؟! فرمود: آنان احادیثی دروغین را روایت کردند، پنداشتند که صحیح است و آن را جزئی از دین برساختند و هیچ گروهی بر خداوند و پیامبرش چنانکه اهل حدیث دروغ بستهاند دروغ نبسته است، میگویند: «خداوند و پیامبرش چنین گفتند»، در حالی که خداوند و پیامبرش چنین نگفتند و آنان تنها دروغ میگویند و اگر کسی بگوید این رأیی است که به نظر من آمده برای او بهتر است از آنکه بگوید این سخن خداوند و پیامبر اوست، در حالی که دروغگوست! [فقرهی ۱ از گفتار هشتم]
مردی از اهل حدیث به خدمت منصور رسید و گفت: من خدا را بر پایهی حدیث دینداری میکنم و برادرم بر پایهی رأی دینداری میکند! آن جناب فرمود: دینی برای شما دو تن نیست! پس آن مرد شروع به لرزیدن کرد، آن جناب (که چنین دید) فرمود: هر کس خدا را با رأی خود دینداری کند، دینی برای او نیست و هر کس او را با روایتی که برایش نقل میشود دینداری کند، دینی برای او نیست و هر کس او را با شنیدنی از خلیفهی او در زمین دینداری کند، هرآینه به راهی راست رهنمون شده است! سپس فرمود: بیگمان خداوند را در زمین خلیفهای هست، پس او را بشناس و دامنش را بگیر؛ چراکه او تو را از رأی و روایتت بینیاز میکند و جز این نیست که او را با آیتی از جانب خداوند بلندمرتبه میشناسی همان گونه که محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم را شناختی و ناکام شد هر آن کس که دروغ بست! [فقرهی ۲ از گفتار هشتم]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: ابو کامل و عفّان ما را حدیث کردند، گفتند: حمّاد بن سلمة ما را حدیث کرد، از قتادة، از مطرّف بن عبد الله بن شِخّیر، از عمران بن حُصین که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند جنگید و بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود تا آن گاه که آخرینِ آنان با مسیح دجّال بجنگد. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شماری که همواره بر حق خواهند بود، امامان هدایت از اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، به دلیل سخن او در حدیث ثقلین که آنان از قرآن جدا نخواهند شد تا آن گاه که در حوض بر او وارد شوند و آخرینِ آنان که با مسیح دجّال میجنگد، مهدی است که عیسی بن مریم بر او نازل میشود؛ چنانکه در حدیث جابر گذشت. [درس یکم، ص۲۲]
ترجمه: منصور حفظه الله تعالی فرمود: سخن او که «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود» یعنی با حجّت بر آنان غالب خواهند بود، اگرچه مغلوب زور آنان باشند و دلیل (این تأویل) آن است که اهل حق اکثراً مستضعفین در زمین بودهاند و راست نیست اگر گفته شود که آنان همواره بر کسانی که با آنان دشمنی کردهاند غالب بودهاند، مگر اینکه مقصود غالب بودنشان با حجّت باشد و این مانند سخن خداوند است که فرموده است: «خداوند مقرّر داشته است که من و پیامبرانم حتماً غالب میشویم»، با اینکه بسیاری از پیامبرانش به ناحق کشته شدند و سخن او که فرموده است: «پس بیگمان حزب خداوند آنان هستند که غالبند»، با اینکه گاهی در دنیا مغلوب بودهاند؛ چنانکه نوح علیه السلام فرمود: «من مغلوب هستم، پس انتقام بگیر» و بر این حمل شده سخن خداوند که فرموده است: «خداوند هیچ گاه برای کافران سلطهای بر مؤمنان قرار نخواهد داد» و بعید نیست که عبارت «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود»، غلط یا تحریفی از جانب راویان باشد؛ چراکه در برخی روایات آمده است: «بر حق استوار خواهند بود» و نیامده است: «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود» و در برخی روایات آمده است که آنان «بر حق جهاد -یا جنگ- خواهند کرد» و نیامده است که آنان همیشه چیره خواهند بود و در برخی روایات تنها آمده است که آنان «بر حق خواهند بود» و این قدر متیقّنی است که با لفظ یا معنا در همهی روایات وارد شده است. [درس یکم، ص۲۲]
ترجمه: ابو داوود طیالسی [د.۲۰۴ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: همّام ما را حدیث کرد، از قتادة، از عبد الله بن بُریدة، از سلیمان بن ربیع عَدَوی که گفت: با عمر دیدار کردیم، پس به او گفتیم که عبد الله بن عمرو به ما این طور گفت، پس عمر گفت: عبد الله بن عمرو به چیزی که میگوید داناتر است، سه بار این را گفت، سپس برای نماز ندا داده شد، پس مردم نزد او گرد آمدند، پس عمر برایشان خطبه خواند، پس گفت: شنیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند بود تا آن گاه که امر خداوند عزّ و جلّ بیاید. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شاید حدیث همین بود تا آن گاه که اهل شام چیره شدند، پس بر آن افزودند: «بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود» یا «بر مردم چیره خواهند بود» و اگر این از حدیث بوده باشد نیز معنای آن چیزی است که گفتیم مبنی بر چیرگی آنان با حجّت و امّا سخن عبد الله بن عمرو را ابو داوود برای اختصار حذف کرده است و دیگران آن را ذکر کردهاند. [درس یکم، ص۲۴]
ترجمه: منصور حفظه الله تعالی فرمود: ... عبد الله بن عمرو بن عاص مردم را به چیزهایی حدیث میکرد که نمیشناختند؛ پس شایسته است که از هر چه او به تنهایی روایت کرده است اعراض شود، خصوصاً هرگاه آن را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت نداده باشد و سخن او که قیامت بر بدترینِ مردم بر پا میشود، از چیزهایی نیست که تنها او گفته است و «جنگیدن برای امر خداوند» در حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، جنگیدن برای آن است که امر تنها برای خداوند باشد و این گونه نخواهد بود مگر هنگامی که امیر، خلیفهی او در زمین باشد، نه سایر مردم و گروه حق را نمییابی مگر در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ و هر کس در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ نباشد، از آنان نیست و کسی که برای جنگ آماده میشود، مانند کسی است که میجنگد. [درس یکم، ص۲۵]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، ... از معاویة بن قُرّة، از پدرش، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست و همواره شماری از امّتم منصور خواهند بود، کسی که آنان را یاری نکند به آنان زیانی نخواهد رساند، تا آن گاه که قیامت بر پا شود. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این سخن که «هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست»، زیادتی است که ابن جعد آن را ذکر نکرده و همین طور سعید بن منصور و ابن ماجه و آن زیادتی نادرست است؛ چراکه اهل شام در زمان معاویة فاسد شدند، در حالی که همهی خیر در مدینه و کوفه بود به خاطر وجود علی و پیروانش در آن دو، بل آن در تناقض با حدیث است؛ چراکه بقاء طائفهی منصوره در امّت تا روز قیامت، به معنای بقاء خیر در آنان است، اگرچه همهی اهل زمین فاسد شوند و خداوند میداند که چه کسی آن را به حدیث افزوده؛ چراکه بزار گفته است: «کسی را نمیشناسیم که این حدیث را با این لفظ از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده باشد مگر قرّة بن إیاس» و او مردی است که اکثر (اهل علم) او را از صحابه دانستهاند... ولی شعبة گفته است: «به معاویة بن قرّة گفتم: آیا پدرت با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مصاحبت کرد؟ گفت: نه، ولی در زمان او شیر میدوشید و نگاه میداشت»، یعنی پسر کوچکی بود که به اهل خانهاش خدمت میکرد، پس شاید به خاطر کمی سنّش در حدیث اشتباه کرده باشد. [درس یکم، ص۲۶]
خداوند چارهای از خلیفهی خود در زمین قرار نداده و نیاز به او را سرنوشت محتوم و ابدی مردم ساخته و با این وصف، مجادلهی آنان به منظور یافتن جایگزینی برای او بیفایده است. به عبارت دیگر، ظاهر نبودن مهدی، مصیبتی عظما و ضایعهای جبرانناپذیر است و تلاشهای مردم برای پر کردن جای خالی او، پوچ و بیهوده است. در چنین وضعیّت هولناک و اسفباری، برای مردم بهتر است که به جای تلف کردن وقت و نیروی خود با این قبیل مجادلات و تلاشهای بیحاصل، هر چه زودتر ندای منصور را لبّیک گویند و زمینهی ظهور مهدی را فراهم سازند؛ چراکه این عاقلانهترین کار برای بیچارگان و سرگشتگان بیابان است، ولی افسوس که بیشتر آنان اهل تعقّل نیستند. [پرسش و پاسخ ۵]
جناب منصور هاشمی خراسانی بدون توجّه به فرقهها و مذاهب اسلامی و تنها با استناد به منابع اصلی و یقینی اسلام معتقد است که زمین در هیچ زمانی از «خلیفهی خداوند» خالی نیست و دلیلشان برای این اعتقاد از یک سو ضرورت عقلی وجود خلیفهی خداوند در زمین برای تعلیم کلّ اسلام و اقامهی آن به صورت خالص و کامل است با توجّه به اینکه چنین تعلیم و اقامهای ضرورت دارد و بدون وجود چنین خلیفهای ممکن نیست و از سوی دیگر سخن خداوند است که به روشنی فرموده است: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾؛ «بیگمان من در زمین خلیفهای را قرار دهندهام» و این به مثابهی وعدهی اوست که تخلّف نمیپذیرد؛ چنانکه فرموده است: ﴿لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾؛ «خداوند از وعدهی خود تخلّف نمیکند» و به مثابهی سنّت اوست که تغییر نمیپذیرد؛ چنانکه فرموده است: ﴿فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا﴾؛ «پس هرگز برای سنّت خداوند تغییری نمییابی». این در حالی است که تنها خلیفهی خداوند در آخر الزمان با توجّه به اخبار متواتر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مهدی است و از این رو، یقین به خلافت کسی جز او بعد از سلف ممکن نیست، در حالی که جز یقین در اسلام کافی شمرده نمیشود و این به معنای عدم امکان خلافت کسی جز مهدی در حال حاضر است. بر این اساس، میتوان به وجود مهدی و زنده بودن او در حال حاضر اعتقاد داشت. [پرسش و پاسخ ۶]
باید توجّه داشت که جناب منصور هاشمی خراسانی دعوت خود به سوی زمینهسازی برای ظهور مهدی را بر اعتقاد به وجود و حیات آن حضرت در حال حاضر مبتنی نساخته، بلکه در کتاب خود تصریح فرموده که زمینهسازی برای ظهور آن حضرت، حتی بنا بر عدم اعتقاد به وجود و حیاتش در حال حاضر، ضروری است؛ با توجّه به اینکه بنا بر این مبنا، وجود و حیات او اگرچه متوقّف بر فاعلیّت خداوند به معنای تکوین اوست، متوقّف بر قابلیّت مردم به معنای پذیرش و آمادگی آنان است و خداوند او را در زمانی خلق میکند که قادر به ظهور در آن برای آنان باشد. بنابراین، اگر او هماکنون وجود و حیات نداشته باشد، زمینهسازی برای وجود و حیات او مانند زمینهسازی برای ظهور او ضروری است و این مبتنی بر سخن خداوند است که فرموده است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾؛ «بیگمان خداوند چیزی که در قومی است را تغییر نمیدهد تا آن گاه که چیزی که در خودشان است را تغییر دهند». حاصل آنکه چه مهدی در حال حاضر موجود و زنده باشد و چه نباشد، زمینهسازی برای ظهور او بر عموم مسلمانان واجب است و مراد از آن، تحصیل مقدّمات لازم برای تأمین امنیّت او و تحقّق حاکمیّت اوست که جناب منصور تفصیل آن را در کتاب شریف «بازگشت به اسلام» تبیین فرموده است. [پرسش و پاسخ ۶]
عقل و شرع اطاعت کامل و بیقید و شرط از غیر معصوم -هر چند عالم بزرگ و خیرخواهی باشد- را جایز نمیداند و با هیچ تقریری به سوی حاکمیّت او دعوت نمیکند، بل تنها به سوی حاکمیّت کسی دعوت میکند که خداوند او را با ارادهی خود از هر رجسی پاکیزه ساخته و حاکمیّتش را در هر زمانی ممکن قرار داده است. باری، عدم امکان حاکمیّت چنین کسی که زیربنای مشروعیّت حاکمیّتهای دیگر تلقّی میشود، محض توهّم است؛ چراکه تنها از تقصیر مسلمانان در زمینهسازی برای آن نشأت گرفته و با رفع این تقصیر به سادگی قابل رفع است. البته رفع این تقصیر از طریق حاکمیّتهای دیگر ممکن نیست؛ چراکه مستلزم دور و تناقض است؛ با توجّه به اینکه حاکمیّتهای دیگر، خود معلول این تقصیرند و با این وصف، نمیتوانند علّت رفع آن باشند. وانگهی حاکمیّت مهدی از آن حیث که حاکمیّت است، با حاکمیّتهای دیگر تفاوتی ندارد و با این وصف، اگر ایجاد و حفظ حاکمیّتهای دیگر امکان دارد، ایجاد و حفظ حاکمیّت مهدی نیز ممکن است و اگر ایجاد و حفظ حاکمیّت مهدی ممکن نیست، ایجاد و حفظ حاکمیّتهای دیگر نیز امکان ندارد. این به معنای «بنبست مشروعیّت» برای حاکمیّتهای دیگر است و تنها راه برونرفت آنها از این بنبست، اجابت دعوت منصور هاشمی خراسانی در راستای کنارهگیری تدریجی از قدرت به سود مهدی و آغاز روند انتقال قدرت به آن حضرت است که به طور قطع میتواند زمینهساز ظهور آن حضرت و تحقّق حاکمیّتش باشد. [پرسش و پاسخ ۹]
مهدی به اقتضای طهارت خود از هر رجس و اشتیاق خود به اقامهی اسلام خالص و کامل، مترصّد ظهور و حاکمیّت است و در صورتی که زمینهی آن با آمادگی واقعی یکی از حاکمان مسلمان به کنارهگیری از قدرت و واگذاردن آن به او فراهم شود، حتماً به این کار اقدام میکند، ولی حقیقت آن است که هیچ یک از حاکمان مسلمان تاکنون این آمادگی را نداشتهاند و حاضر به ترک قدرت شیرین نبودهاند، بلکه با همهی امکانات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود، از حاکمیّت خویش صیانت کردهاند و تحمّل هیچ گونه چشمداشتی به آن از ناحیهی هیچ کس اگرچه مهدی باشد را نداشتهاند. روشن است که حاکمیّت آنان مادام که این گونه به آن چسبیدهاند و برای انتقال آن به مهدی برنامهای نریختهاند، مانع ظهور آن حضرت میشود، در حالی که هرگاه دل از آن برکنند و به صورت واقعی و جدّی مانند انصار در رابطه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و نه ادّعایی و از روی فریب مانند مأمون عبّاسی در رابطه با علیّ بن موسی الرضا، آن را مصرّانه به آن حضرت پیشکش نمایند، آن حضرت مانند علیّ بن ابی طالب بعد از قتل عثمان، از آنان میپذیرد و به حاکمیّت بر آنان قیام میفرماید و در پرتو این حاکمیّت، زمین را از عدالت پر میکند همان طور که از ظلم پر شده است. [پرسش و پاسخ ۹]
منصور هاشمی خراسانی از هیچ مسلمانی برای خود بیعت نمیگیرد؛ چراکه بیعت را تنها برای خداوند میداند و مرادش از آن، بیعت با کسی است که خداوند به بیعت با او فرمان داده و او کسی جز مهدی نیست که بیعت با او بر هر مسلمانی واجب است. بر این اساس، منصور هاشمی خراسانی از مسلمانان جهان برای مهدی بیعت میگیرد؛ به این معنا که از آنان عهد و میثاق میگیرد بر اینکه اگر مهدی برایشان ظاهر شد، او را حفاظت، اعانت و اطاعت کنند و مانند کسانی که پیش از آنان بودند، تنهایش نگذارند. این مضمون پیمانی است که منصور هاشمی خراسانی از هر مسلمانی میگیرد و اگر شماری کافی از مسلمانان، چنین پیمانی را با او بسته کنند، زمینه برای ظهور مهدی فراهم میشود. [نقد و بررسی ۲۴]
منصور هاشمی خراسانی به سوی «خود» دعوت نمیکند، بلکه آشکارا به سوی «مهدی» دعوت میکند؛ چراکه دعوت او به همپیمانی برای حفاظت از «مهدی» و اعانت و اطاعت او، با هیچ تقریری دعوت به «خود» تلقّی نمیشود و «دعوت به خود» نامیدن آن، مانند «شب» نامیدن «روز» است که چیزی جز تحکّم در نامگذاری نیست. بیگمان کسانی به سوی «خود» دعوت میکنند که برای «خود» حقّ حاکمیّت میشناسند و دیگران را به حفاظت، اعانت و اطاعت «خود» ملزم میدانند و جز حفظ حکومت «خود» همّی ندارند؛ یا خودپرستانی که در باتلاق ادّعاها فرو رفتهاند و جز «من اینم» و «من آنم» حرفی ندارند و جز برای اثبات «خود» نمیکوشند؛ همانان که خود را در ردیف پیامبران خدا میدانند و در عرض خلفاء او میشمارند و به نامهای اولیاء او مینامند، در حالی که در نظر او از سوسکی بیفایدهترند! [نقد و بررسی ۲۵]
چیزی که شما آن را سیاست مینامید و معتقدید که منصور هاشمی خراسانی فاقد آن است، همان دروغ و فریب و دورویی است که در اسلام جایی ندارد و از این رو، در سیرت منصور هاشمی خراسانی نیز دیده نمیشود؛ همچنانکه برخی همفکران شما در زمان امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب، آن حضرت را نیز با همین استدلال شما به بیسیاستی متّهم میکردند و به خاطر سازش نکردن با ظالمان و منحرفان، سادهلوح و بیتدبیر میپنداشتند، در حالی که آن حضرت از سیاست و تدبیر لازم برخوردار بود و تنها به سبب تقوا از دروغ و فریب و دورویی و سازش با ظالمان و منحرفان، اجتناب میکرد. منصور هاشمی خراسانی نیز در خطّ اسلام و در خطّ علیّ بن أبی طالب است و از خطّ آنها خارج نمیشود؛ به این معنا که برای خوشایند کسی حقّی را کتمان و باطلی را اظهار نمیکند و برای جلب حمایت کسی به تملّق و چاپلوسی متوسّل نمیشود، بلکه حق را آشکار میسازد اگر چه همهی جهان را در برابر ایشان قرار دهد و باطل را مردود میشمارد اگرچه همهی مردم را از پیرامون ایشان پراکنده نماید؛ چراکه خداوند و خلیفهی او در زمین برای او کفایت میکنند و با وجود آن دو از دشمنی جهان و اهلش نمیهراسد. ایشان دل از دنیای بیارزش شما گسسته است و به چیزهایی که برای شما بسیار مهم است اهمّیت نمیدهد؛ چراکه از افقی بسیار بالاتر از افق دید شما به جهان مینگرد و از معادلاتی بسیار والاتر از معادلات شما پیروی میکند. ایشان از هیچ گروه و فرقه و مذهب و کشوری به ناحق انتقاد نکرده، بلکه بر پایهی کتاب خدا و سنّت متواتر پیامبرش انتقاد کرده و با این وصف، ایشان بیخ همه را نزده، بلکه خدا بیخ همه را زده است! [نقد و بررسی ۱۴]
منصور هاشمی خراسانی از اینکه انحراف همهی گروهها، فرقهها، مذهبها و کشورهای اسلامی را با تکیه بر یقینیّات اسلام و مشترکات مسلمانان و با بیانی علمی و دلسوزانه تذکّر داده و عموم آنان را بدون تبعیض و استثنا، به سوی اسلام خالص و کامل و زمینهسازی برای ظهور خلیفهی خداوند در زمین دعوت کرده، پشیمان و شرمسار نیست؛ زیرا پشیمانی و شرمساری شایستهی کسی است که بر خلاف کتاب خداوند و سنّت پیامبرش عمل کرده و چنین کسی است که در دنیا و آخرت پشیمان و شرمسار است. هر چند ایشان همهی گروهها، فرقهها، مذهبها و کشورهای اسلامی را به همراهی با خویش در راه مبارکی که در پیش گرفته است، دعوت میکند؛ با توجّه به اینکه انصافاً همراهی با ایشان در این راه، برای همهی آنها ممکن است و نهضت ایشان از چنان وسعتی برخوردار است که برای همهی آنها گنجایش دارد و حقیقتاً و نه ادّعائاً منحصر به هیچ یک از آنها نیست و اگر آنها نتوانند زیر پرچم ایشان با چنین سایهی پهناوری گرد هم آیند، هرگز زیر پرچم کسی گرد هم نخواهند آمد، ولی روشن است که اگر هیچ یک از آنها این کار را انجام ندهند و همگی بر ردّ ایشان اجتماع کنند، به ایشان زیانی نمیرسانند، بلکه به خود زیان میرسانند و ایشان در هر صورت، «منصور» و پیروز این میدان است؛ چراکه هدف ایشان انجام وظیفهی عقلی و شرعی با تبیین حقیقت اسلام است و این هدفی است که هماکنون نیز حاصل شده است؛ چراکه پیام ایشان با نشر کتاب «بازگشت به اسلام» به نیکی ابلاغ گردیده و مانند بذر مبارکی به هر گوشهی این زمین پهناور پاشیده شده است و طبیعتاً دیر یا زود، در سرزمینهای دور یا نزدیک، یکی یکی و دو تا دو تا و چندتا چندتا جوانه میزند و به رغم همهی دشمنیها و کژاندیشیها رشد میکند و تنومند میگردد تا جایی که به شجرهای طیّبه با اصلی ثابت و فرعی در آسمان تبدیل میشود و میوهی خود را میدهد. [نقد و بررسی ۱۴]
پیام روشن و کلیدی این کتاب بزرگ، تنها «نفی دیگران» نیست، بلکه «اثبات مهدی» و «نفی دیگران» است و این تجلّی «لا إله إلا الله» و تفسیر «البیعة لله» است که شعار منصور هاشمی خراسانی و رکن دعوت اوست. همهی سخن این عالم مصلح و مجاهد آن است که هیچ حکومتی جز برای الله نیست و مراد او از حکومت الله، بر خلاف مراد سخیف و نادرست خوارج، عدم حکومت انسان نیست، بل حکومت انسانی است که خداوند او را منصوب کرده و از طریق کتاب خود و سنّت متواتر پیامبرش یا از طریق آیتی بیّنه، از انتصاب او خبر داده و او همان «مهدی» است که اکنون در زمین وجود دارد، ولی غایب است و علّت غیاب او، بر خلاف پندار بیشتر مردم، اراده و اقدام ابتدایی خداوند نیست، بل اراده و اقدام ابتدایی مردم است که شرایط لازم برای ظهور او را فراهم نکردهاند و از این رو، مسؤول همهی تبعات و عوارض ناشی از غیاب او هستند، اگرچه این تبعات و عوارض، «بنبست در امّت آخر الزمان» تلقّی شود؛ چراکه چنین «بنبستی» به «اسلام» نسبت داده نمیشود تا با «کمال» آن ضدّیت داشته باشد، بل به مردم نسبت داده میشود که باعث و بانی آن بودهاند؛ ﴿فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾؛ «پس عبرت بگیرید ای صاحبان بینشها!» [نقد و بررسی ۲۵]
۳ . چرا از منصور هاشمی خراسانی با عنوان «علامه» یاد میشود؟
«علامه» به معنای شخصی بسیار عالم است و شاگردان علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی او را شخصی بسیار عالم میدانند و به این دلیل، از او با این عنوان یاد میکنند؛ همان طور که شاگردان کسانی مانند حلّی، مجلسی، امینی، طباطبایی و جعفری، آنان را اشخاصی بسیار عالم میدانند و به این دلیل، از آنان با عنوان علامه حلّی، علامه مجلسی، علامه امینی، علامه طباطبایی و علامه جعفری یاد میکنند. این یک تعبیر رایج و متعارف است و با این وصف، حساسیّت نسبت به آن دلیلی ندارد، جز عداوت، تنگنظری و بیانصافی نسبت به علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی که علم بسیارش به قرآن، حدیث، فقه، کلام و غیره، در آثارش متجلّی است و قابل انکار نیست.[۳] [مقالهی ۱۱۷]
۴ . آیا علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، نام مستعار «ع. ب» است که دانشجوی دکترای یکی از دانشگاههای ایران بوده و بعد از دستگیری توسط دستگاه اطلاعاتی ایران، به افغانستان مهاجرت کرده است؟
این ادّعا که توسّط برخی عناصر مرتبط با دستگاه اطلاعاتی ایران منتشر شده است، صحّت ندارد و از اشتباه این دستگاه و هوشیاری یاران علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی نشأت گرفته است. شخصی که از او نام برده شده، نمایندهی علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی در ایران بوده که بعد از دستگیری توسط دستگاه اطلاعاتی این کشور، خود را علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی معرّفی کرده است، تا مجبور به افشای مکان آن بزرگوار نشود و دشمنان او را از تعقیبش باز دارد؛ مانند علی علیه السلام که در شب هجوم مشرکان، بر بستر پیامبر خوابید و وانمود کرد که پیامبر است، تا آن حضرت فرصت فرار و دور شدن از چنگ آنان را داشته باشد. این یکی از اقدامات آموزشدادهشده به نمایندگان آن بزرگوار برای حفظ امنیّت او و فریب دشمنانش بوده که به نظر میرسد کاملاً مؤثر ونتیجهبخش بوده است![۴] [مقالهی ۱۱۷]
۵ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مدّعی مهدویّت یا ارتباط با امام مهدی علیه السلام است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، نه ادّعای مهدویّت دارد و نه ادّعای ارتباط با امام مهدی علیه السلام. این تهمتِ گروهی از دشمنان بیوجدان و بیاخلاق اوست که برای تخریب او و بازداشتن مردم از خواندن آثارش، خطّ قرمزی نمیشناسند و از هیچ دروغ و شیطنتی فروگذار نمیکنند. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، صرفاً مردم را به زمینهسازی برای ظهور امام مهدی علیه السلام دعوت و ترغیب میکند و این هرگز به معنای ادّعای مهدویّت یا ارتباط با امام مهدی علیه السلام نیست. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، دشمن مدّعیان دروغین مهدویّت و ارتباط با امام مهدی علیه السلام است و بهتر از هر کسی، به افشا و ابطال اکاذیب آنان پرداخته است.[۵] [مقالهی ۱۱۷]
۶ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مدّعی است که سیّد خراسانی موعود است؟
هر چند ممکن است که این عالم بزرگوار، با توجّه به ظهورش در خراسان بزرگ و دعوت خالص و متینش به سوی امام مهدی علیه السلام، همان خراسانی موعود باشد که در روایات فریقین به عنوان زمینهساز ظهور امام مهدی علیه السلام یاد شده است، ولی او چنین ادّعایی ندارد و از هر گونه مجادله دربارهی آن میپرهیزد و نهی میکند.[۶] [مقالهی ۱۱۷]
۷ . آیا منصور هاشمی خراسانی، با شخص احمد الحسن یمانی یا جریان او ارتباطی دارد؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، با این شخص یا جریان او هیچ ارتباطی ندارد. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، این شخص را یک مدّعی دروغین و جریان او را یک جریان انحرافی میداند که مشغول تلویث و تخریب گفتمان مهدویّت هستند.[۷] [مقالهی ۱۱۷]
نقد:
در رابطه با علت غیبت امام مهدی علیه السلام در روایات صحیح بسیاری از اهل بیت علیهم السلام علاوه بر دلیل ذکر شده توسط علامه (عدم حمایت مردم از ایشان) دلایل دیگری نظیر اجرای سنن انبیا دربارهی امام، عدم خواست خدا برای حضور امام در میان قوم ستمگر، امتحان مردم و جدا شدن مؤمنان حقیقی، ذکر شده است. لطفاً دربارهی این روایات توضیح بفرمایید؛ چرا که غیر منطقی به نظر میرسد که همهی این روایات جعلی باشند.
بررسی:
روایات رسیده از اهل بیت علیهم السلام دربارهی غیبت امام مهدی علیه السلام دو دستهاند: دستهای که بیانگر علّت غیبت او هستند و دستهای که بیانگر آثار غیبت او هستند و روشن است که میان علّت غیبت او و آثار آن فرق وجود دارد؛ زیرا علّت غیبت او، سبب، موجب، مقتضی و باعث آن است که جنبهی پیشینی دارد و عبارت از فقدان امنیّت کافی برای او با وجود سیطرهی ظالمان و عدم حمایت کافی مردم از اوست و آثار آن، نتایج طبیعی و ناخواستهای است که بر آن مترتّب میشود و جنبهی پسینی دارد و عبارت از جاری شدن سنّت پیامبران، آزموده شدن مردم، جدا شدن مؤمنان و چیزهای دیگری از این قبیل است. از روایات دستهی نخست که بیانگر علّت غیبت هستند، میتوان به روایت بسیار معتبر و مشهور زرارة بن أعین از امام جعفر صادق علیه السلام اشاره کرد که در آن آمده است: «إِنَّ لِلْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ، قُلْتُ: وَلِمَ؟ قَالَ: إِنَّهُ يَخَافُ -وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِي الْقَتْلَ»[۱]؛ «هرآینه برای قائم علیه السلام پیش از آنکه قیام کند غیبتی است، گفتم: به چه علّت؟ فرمود: میترسد -و با دست به شکمش اشاره کرد، یعنی از قتل». از این رو، عالمان متقدّم و صدّیق که هنوز آلودهی بدعت و ریاست نشده بودند، تنها علّت غیبت او را ترس او از قتل میدانستند و صریحاً اعلام میکردند: «لَا عِلَّةَ تَمْنَعُ مِنْ ظُهُورِهِ إِلَّا خَوْفُهُ عَلَى نَفْسِهِ مِنَ الْقَتْلِ»[۲]؛ «هیچ علّتی که مانع از ظهور او باشد وجود ندارد مگر ترس او بر جانش از قتل» و بصیرتمندانه میگفتند:...